حکما حرکت را به دو قسم مستقیم و مستدیر تقسیم کرده اند و معتقدند که حرکت مستدیر هرگز نمی تواند طبیعی بوده باشد؛ و این از آن جهت است که حکما حرکت را هنگامی طبیعی می دانند که شیئ متحرک در مکان اصلی و حیّز طبیعی خود نباشد و بخواهد به حالت اولیه بازگردد. به این ترتیب حرکت طبیعی عبارت است از فرار از حالت منافر و طلب حالت ملائم.
اکنون با توجه به اینکه تعریف و حد حرکت طبیعی از دو عنصر فرار از منافر و طلب ملائم تشکیل گردیده است، هیچ یک از دو عنصر تعریف حرکت طبیعی را در حرکت مستدیر نمی یابیم و به این جهت مستدیر را نمی توان طبیعی دانست.
در حرکت مستدیر فرار از حالت منافع و طلب حالت ملائم امکان پذیر نیست. زیرا شی ء متحرک از هر نقطه ای در دایره فرار کند، به همان نقطه روی می آورد. به عبارت دیگر در حرکت مستدیر مهروب مقصود است و چیزی که مقصود باشد، هرگز نمی تواند مهروب باشد. بنابراین فرار از حالت منافر که جزء اول تعریف حرکت طبیعی است، در حرکت مستدیر صورت تحقق نمی پذیرد. چنانکه جزء دوم تعریف حرکت طبیعی یعنی طلب حالت ملاثم نیز در حرکت مستدیر امکان تحقق نخواهد داشت؛ زیرا در حرکت طبیعی هنگامی که شیئ متحرک به مقصود اصلی می رسد، حرکت تمام می شود.
بنابراین اگر در حرکت مستدیر وصول به مقصد تحقق یابد، بلافاصله حرکت منقطع خواهد شد و حالت مستدیر بودن را از دست خواهد داد. این بود خلاصه برهانی که در مورد طبیعی نبودن حرکت مستدیر اقامه شده است.
اساس آنچه را حکما در مورد حرکت طبیعی گفته اند و آن را به فرار از حالت منافع و طلب حالت ملائم تعریف کرده اند و در نتیجه، حرکت مستدیر را طبیعی ندانسته اند، در آثار بنیانگذار فلسفه اسلامی، ابونصر فارابی، می توان یافت. چنانکه می گوید:
- … کل جسم طبیعی بسیط إذا حصل فی مکانه الطبیعی لم یتحرّک إلأ قسراً فإذا فارقته یتحرّک إلیه طبعأ و إنّ الفلک لیس له مبدء حرکه مستقیمه.
این عبارت که مانند سایر عبارات فارابی در نهایت اختصار تقریر شده، همه مطالب گذشته را در بر دارد، چون حرکت طبیعی را با جمله «فإذا فارقته یتحرّک إلیه طبعاً» بازگشت به حالت اصلی پس از جدایی از آن تعریف کرده و این همان تعریف معروف است که گفته اند حرکت طبیعی فرار از حالت منافر و طلب حالت ملائم است. سپس با جمله «و إنّ الفلک لیس له مبدء حرکه مستقیمه» به این مطلب اشاره می کند که حرکت افلاک مستدیر است و حرکت مستدیر نمی تواند طبیعی بوده باشد. چون حرکت طبیعی همواره مستقیم است و قضیه اول عکس نقیض قضیه دوم است.
ابوعلی سینا به تفصیل از این قاعده بحث کرده و در این باب داد سخن داده است.
چنانکه می گوید:
- … الحرکه لا تکون طبیعیه للجسم علی الإطلاق و الجسم علی حاله الطبیعیه، إذکان کل حرکت بالطبع مفارقه ما بالطبع لحاله، و الحاله التی تفارق بالطبع هی حاله غیر طبیعیه لامحاله…
- … فإذا کان الأمر علی هذه الصفت لم تکن حرکه مستدیره عن طبیعیه، والّا کانت عن حاله غیر طبیعیه إلی حاله طبیعیه. فإذا وصلت إلیها سکنت و لم یجز أن یکون فیها بعینها قصد إلی تلک الحاله الغیر الطبیعیه لأنّ الطبیعیه لیست تفعل بإختیار بل علی سبیل تسخیر.
چنانکه در عبارات ابن سینا مشاهده می کنیم، وی نیز حرکت طبیعی را فرار از حالت منافر و طلب حالت ملائم می داند و چون این خاصیت را در حرکت مستدیر نمی یابد، آن را حرکت غیر طبیعی می داند. سپس استدلال می کند که اگر حرکت مستدیر را طبیعی بدانیم، چون حرکت طبیعی حرکت از یک حالت غیرطبیعی به سری یک حالت طبیعی است، لازم می آید پس از وصول شیئ متحرک به مقصد حرکت منقطع کرده و به سکون تبدیل شود و این معنی در حرکت مستدیر امکان پذیر نیست. زیرا وصول به مقصد و حصول سکون با مستدیر بودن حرکت منافات دارد.
قاعده و متکلّمین
متکلّمین نیز هر کدام به نوبت خود از این قاعده بحث کرده اند و با استدلال های مختلف ثابت کرده اند که حرکت مستدیر نمی تواند یک حرکت طبیعی باشد.
امام فخر رازی به تفصیل از این قاعده سخن گفته و پس از اینکه ثابت نموده حرکت مستدیر حرکت طبیعی نیست، به بحث از این مطلب پرداخته که حرکت مستدیر حرکت قسری نیز نمی تواند بوده باشد. زیرا قسر، عبارت از حرکت برخلاف طبیعت و چون ثابت شده که حرکت مستدیر طبیعی نیست، پس حرکت آن برخلاف طبیعت نیز امکان نخواهد داشت؛ و هنگامی که ثابت می کند حرکت مستدیر نه طبیعی است و نه قسری، نتیجه می گیرد که حرکت مستدیر یک حرکت ارادی است. سپس آیاتی از قرآن مجید را، که بر گردش افلاک و سجده کردن خورشید و ماه در برابر یوسف(ع) دلالت دارند و با واو و نون جمع بسته شده اند، شاهد مدعای خود می گیرد و با این استحسان به تایید مطلب خود می پردازد که در آیه شریفه {وکلّ فی فلک یسبحون} جمع با واو و نون آمده و این گونه جمع در لغت عرب مخصوص ذوی العقول است و از اینجا استفاده می شود که حرکت افلاک، که حرکات مستدیر هستند، حرکاتی ارادی و بر مبنای شعور می باشند و همچنین کلمه ساجدین در آیه شریفه {والشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین} که در معنی تواضع و فروتنی است، بدون اراده و شعور و بدون یک نوع آگاهی از عمل تحقق نمی پذیرد و عبارت وی چنین است:
- الحرکه الطبیعیه هرب عن حاله منافره و طلب لحاله ملائمه وکل ذلک لایتأتی فی المستدیره إما أنها لا یمکن أن یکون هرباً فلأنّ کل نقطه یتحرّک عنها الجسم بحرکه مستدیره فحرکه عنها عین حرکه إلیها و المهروب لایکون مقصوداً فتلک الحرکه لیست هرباً بالطبع عن شیئ أصلا.
صدرالمتألهین نیز طبیعی بودن حرکت مستدیر را محال می داند و معتقد است که هر کجا حرکت مستدیر وجود داشته باشد، شعور و آگاهی از آن نیز موجود خواهد بود و نتیجه می گیرد که حرکت افلاک چون مستدیر است، براساس اراده و شعور است. چنانکه می گوید:
- الحرکه المستدیره یمتنع أن تکون طبیعیه فهی لامحاله إرادیه مستنده إلی نفس درّ اکه و الباعث لها فی الحرکه إمّا شهوی أو غضبی؛ و غایه الحرکه فیها جلب ملائم بدنی أو رفع منافع بدنی، و هما منتفیان عن الفلک، لأنه تام الخلقت لایفتقر إلی غذاء و لیس له مضاد لیفتقر إلی دفعه…
حاج ملا هادی سبزواری نیز حرکت مستدیر را در افلاک، طبیعی نمی داند و از این طریق جهت اثبات مانع استدلال می نماید، به این ترتیب که می گوید: حرکت افلاک چون مستدیر است، ارادی و نفسانی است و هرگونه حرکتی که از روی اراده انجام گیرد، دارای غایت و غرضی خواهد بود و چون غایت و غرض حرکت افلاک، شهوت و غضب نیست، باید امری غیر جسمانی بوده باشد و آن امر غیر جسمانی یا واجب الوجود است یا امری است که به واجب منتهی می شود.
نظرات