دوره آموزش منطق
ویدئوهای کوتاه از برنامه معرفت

مراد از قلب عقول چیست؟

استاد، قرآن می‌فرماید: {یَوْمَ لایُنْفَعُ مالُ وَ لابَنُونَ اِلّا مَنْ آتی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ} در اینجا به مسئله قلب و عقل اشاره شده؛ شما «قلب» را در اینجا به معنی «عقل» در نظر می‌گیرید؟ مراد از قلب عقول چیست؟

نه! من «قلب» را به همان معنای قلب می‌گیرم و آن را به معنای «عقل» نمی‌گیرم. انسان هم عقل دارد، هم قلب دارد، هم عشق دارد، هم خیال دارد، هم وهم دارد، هم حس دارد. انسان موجودی است که خیلی چیزها دارد؛ از حس گرفته تا خیال و وهم و تا فطرت و قلب و عقل. انسان قلب دارد و قلب، عقل نیست. ولی قلب هم وقتی قلب سالمی است که بر اساس عقل کار بکند. قلب من اگر تقاضاهایی داشت و کارهایی به مقتضای قلب بودن انجام داد که خارج از دایره عقلانیت بود، کار خوبی نکرده است.

اجازه بدهید که من، وجه تسمیه قلب را در اینجا بیان کنم. اصلاً چرا قلب را قلب گفته‌اند؟ لِمَ سُمی قلبُ قَلبا؟ کلمه «قلب» که یک واژه عربی است و در قرآن هم آمده است، معادل کلمه «دل» در فارسی است. قلب یعنی چیزی که منقلب می‌شود. تقلب و انقلاب، یعنی دگرگون شونده. قلب آدمی هم هر لحظه دگرگون می‌شود و حالت ثبات ندارد. در هر لحظه دگرگونی‌های فراوانی در قلب اتفاق می افتد. این دگرگونی‌ها به این دلیل است که قلب بسیار لطیف است. لطیف‌ترین بخش وجودی و هستی انسان، قلب اوست؛ چه قلب معنوی او و چه حتی قلب صنوبری و ظاهری.

توجه کنید که یک قلب صنوبری به اصطلاح حکما داریم که به معنای قلب فیزیولوژیکی است و قلبی است که یک پزشک به آن می‌گوید. کار این قلب چیست؟ تپش است و خون را به همه اعضای بدن می‌رساند. اگر یک لحظه هم از تپش بایستد و خون را به اجزای بدن نرساند، مرگ شخص فرا رسیده است. قلب، مرتب در تپش و ضربان است. قلب انسان، ضرب آهنگ دارد. شما اگر نبض خود را بگیرید متوجه این ضرب آهنگ می‌شوید. پس این قلب صنوبری و پزشکی و ظاهری است.

قلب باطن هم به همین حالت است. قلب باطن که مرکز معارف و محبت است، مرکز محبت، عداوت، عواطف، غلیانات و احساسات است، قلب واقعی است که البته با قلب پزشکی هم ارتباط دارد. جریان قلب هم که تند و کند می‌شود بر احساسات آدمی تأثیر می‌گذارد. ولی احساسات که در گوشت نیست، پس قلبی که مرکز احساسات است، قلب صنوبری نیست. آن یک قلب دیگری است که همان دل واقعی آدمی می‌باشد. اجازه بدهید من در اینجا یک شعر از سنایی بخوانم که برای توضیح بیشتر این مطلب مفید است. آن شاعر عارف می‌گوید:

پاره‌ای گوشت نام دل کردی     دلِ تحقیق را بِهِل کردی

اینکه دل نام کرده‌ای به مَجاز      رو به پیش سگان کوی انداز

این قلب ظاهری که ضرب آهنگ و تپش دارد و خون رسانی می‌کند، یک قطعه گوشت است و اگر جلوی حیوانی بیاندازی آن را می‌خورد. اما قلب واقعی و معنوی شما که مرکز ادراک و مرکز احساسات شماست، آن را سگ نمی‌تواند بخورد! آن قلب که خوراک حیوان نمی‌شود. آن خانه خداست! عرش الرحمن است؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن»، و البته خانه حقیقی خداست. اگر خداوند، خانه داشته باشد، قلب مؤمن خانه اوست. حریم خداوند، دل مؤمن و انسان کامل است.

خانه کعبه مجاز است و خانه گِل است! یک ساختمان است که ممکن است خراب هم بشود، چه بسا گاهی سیل هم آمده و خرابی رسانده است. به هر حال یک ساختمان است که البته به دست حضرت ابراهیم (ع) ساخته شده و مقدس است. ولی خانه حقیقی خداوند، دل مؤمن است. این حدیث خیلی مهم است که: «لا یَسَعُنی أَرْضی وَ لا سَمائی وَ لکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِن». خداوند می‌گوید که من در زمین و آسمان‌ها نمی‌گنجم، من بزرگ‌تر از آنها هستم و آنها ظرفیت گنجایش من را ندارند. پس من در کجا می‌گنجم؟ در دل مؤمن! و آن دل اگر شکسته هم باشد، بیشتر جای خداوند است: انا عند القلوب المنکسره.

خدا اندر دل مؤمن بگنجد    که مؤمن را دلی بی انتها هست

مراد از قلب عقول چیست؟

این دل، مرکز عواطف و ادراکات است. شما هر ادراکی داشته باشید با تپش قلب شما هم آهنگ است. حضرت امام جعفر صادق (ع) در حدیث، جمله‌ای دارد که می‌فرماید: «قلب عَقول» از قلب عقول صحبت می‌کند و می‌گوید چنین شخصی دارای قلب عقول است. عقول که صیغه مبالغه عاقل است، یعنی خیلی عاقل. قلبی است که عاقل است. بنابراین عقل با احساسات انسان منافاتی ندارد. احساسات انسان چنانچه با عقلش هماهنگ نباشد، بسیار زیان بخش است.

یک انسان احساساتی را در نظر بگیرید که احساسات او زیر سیطره عقلش نباشد، یعنی از عقلش اطاعت نکند. احساسات سرکش و بدون هدایت عقل اولاً ارزشی ندارد و بعد هم بسیار خطر آفرین است و ممکن است موجب ضلالت انسان و حتی گمراهی ابدی بشود. نه تنها گمراهی خود شخص، بلکه گمراهی یک عالم. اما اگر احساسات با عقل آدمی هدایت شدند، بسیار لطیف‌اند و منشأ آثار نیکو و پسندیده می‌شوند.

بنابراین انسان یک موجود تکه و پاره نیست. انسان هزاران نیرو دارد، هزاران خاصیت و ویژگی دارد اما همه آنها در یک وحدت ارگانیک از نظر بدنی و یک وحدت عقلانی از نظر معنوی با هم هماهنگی دارند. بنا نیست که انسان یک موجود چهل تکه و هزار تکه باشد که هر تکه هم یک سازی بزند. در این صورت انسان یک ساز ناکوک و یک موسیقی ناهماهنگ است که صدای دلخراشی از او بیرون می‌آید. یک ساز، وقتی صدای زیبا دارد که کوک شده باشد و هماهنگ عمل کند.

انسان در یک هماهنگی، تعالی پیدا می‌کند و در جامعه و در ملک و ملکوت، منشأ اثر است. این هماهنگی نیز در پرتو عقل حاصل می‌شود. آنجا که عقل نباشد، این هماهنگی حاصل نمی‌شود. عقل، هماهنگ کننده همه نیروهاست.

4.2/5 - (6 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا