© تمام حقوق این سایت متعلق به فیلسوفیار می باشد.
هیچ دورهای در سبد خرید نیست.
فیلسوف یار › بحث و تبادل نظر › قواعد فلسفه › ملاک احتیاج به علت چیست؟
برچسب ها: علیت
اگر شیئ ممکن که موجود شده برای بقایش احتیاج به علت دارد، این علت چه اثری در شیء دارد؟ وقتی علت شیء را در آنِ اول موجود می کند، بعد از آن چه می کند آیا موجود را دوباره موجود می کند؟ این که تحصیل حاصل است. یا معدوم را موجود می کند؟ این هم تناقض است!
خدا به این عالم وجود داده، اگر قائل به این باشیم که این عالم برای بقای خود، باز هم به علت نیازمند است، آیا نمی توانیم بگوییم خدا این عالم را خلق کرده و دیگر نیازی به او نیست؟
برفرض محال اگر واجب الوجود از صفحه وجود برداشته شود و وجود نداشته باشد، چون عالم را خلق کرده و تمام نسبتها و قوانین را به طور متقن و محکم در عالم مقرر کرده، پس عدم او ضرر و صدمه ای به وجود عالم وارد نمی کند و اگر باز گفته شود که این عالم به او احتیاج دارد، پرسش اصلی این خواهد بود که در چه چیز احتیاج دارد؟
لطفا پاسخ های مرتبط با این موضوع را حتما اینجا یادداشت کنید تا درباره آنها اندیشیده شود.
در پاسخ به پرسش نخست هر شیی ممکن پس از موجود شدن از حیث ماهیت هر لحظه وابسته به علل ماهوی خود شامل علل صوری و مادی برای قوام خود می باشد، اما از حیث وجودی به صرف اینکه موجود است ضروری و مشمول وجوب بوده و چون ضرورت بیانگر بی نیازی است باید نیاز آن را در امری غیر از ضرورت آن یافت.
از آنجاییکه وجود از وحدت خارج نمی باشد، وجود هر شیی نیز از آن وجود واحد جدایی ناپذیر و مستقل نبوده و یا به عبارت دقیق تر به تمامی وابسته به آن است. پس در پاسخ به سه پرسش دیگر هر شیی ممکن که به وجود آید از حیث وجود تنها نمود، تجلی، ظهور، مرتبه، نشانه ای … (تفکیک ناپذیر) از آن وجود مطلق می باشد.
تعین چیست
آقای جباری خیلی سخت توضیح دادند، من نسبتا مخالفم. به نظر من هر علتی برای بوجود آوردن معلول خود نیاز به شرایطی دارد که این شرایط در نهایت برای آن معلول و ادامه بقایش تبدیل به قانون می شود مانند قانون نیاز به هوا. ولی اینکه علت بخواهد معلول را به خود وابسطه نگاه دارد کاملا جای شک و تغقل دارد چراکه بیشتر عکس این مورد دیده و اثبات می شود. رد نهایت معلول مستقل و شاید خود تبدیل به علتی دیگر و حتی در حد و اندازه علت به وجود آورنده خود بشود به طوری که بتواند وجود آن را نقض کند.
با سلام
از آنجا که هر آفرینشی به یک منبع آفرینش که دارای ذات و ماهیت انرژی باشد احتیاج دارد. تئوری پیدایش حیات خود شامل یک انفجار بزرگ یا همان بیگ بنگ و زمان سرمایش، برای ایجاد حرکت و قطب های مثبت و منفی و در نهایت برای شکل گیری مغناطسی و گردش بوده است. و از آنجا که بسیاری از باکتری ها و موجودات زنده در اثر همین پدیده شکل گرفته و تکامل می یابند نیاز به خالقی متقکر به غیر از این دو منبع یعنی نور و تاریکی گرما و سرما غیر قابل قبول می باشد. و از آنجا که تکامل خود شامل به وجود آمدن قدرت فکر می باشد که خود به صورت انرژی ساطع میگردد، خلق منبعی نیرومندتر و یکدست و یکپارچه تر از منبع آفرینش ابتدایی غیر قابل قبول و باور نمی باشد. چه بسا که این قدرت تفکر و کارما و موج مغناطیسی خود قدرتمندتر گشته و انسانهایی مدرن تر و مسلط تر بر نیروهای طبیعی را به وجود آورده است. و حتی این انرژی خود قابلیت ذخیره و بازتاب از طریق اجسام و اجرام دیگر آسمانی را نیز دارا می باشند. بنابراین در چگونگی نمود و بازگشت انسان جای بسیار بسیار تحقیق است . هرچند در نهایت امری ماورائ فیزیک و غیر ملموس می باشد.
من از کجا باید جواب سوالهام را پیگیری کنم؟!!
حالا اگر به قبل از ایجاد تفکر انسانی هم بیاندیشیم، حیوانات خود دارای صوت و حرکت بوده اند که خود آن هم انرژی های برگشت پذیری است. که شاید منبع آفرینش اصوات و اجرام غول پیکری به آن اسم که بشر بر آن نهاد یعنی جن و پریی بوده باشد.
من از کی بپرسم جواب جلل خالق راااااا 🙂
علت معلول را می آفریند اما در زمان و مکان! در واقع معلول تنها در زمان پدیدار میشود و در ورای بینش محدود در زمان، معلول با علت در وحدت است. مفاهیم علت و معلول تنها در قالب مفهومی انتزاعی به نام زمان تعریف پذیر خواهند بود…پس اینگونه نیست که رویدادی واقع شود و بعد از حادث شدن بتوان آن را مستقل از علتش دانست!
درتقسیمات وجود به وجوب،امکان ،امتناع؛ دلیل وجود علت به امکان مربوط است.
از آنجاییکه وجوب(وجود وجود) وامتناع (عدم وجود) یکیست،یعنى دروجودشان هیچ نقصى نیست،تنها امکان که حالت ناقص وجود است میتواند به ان حیثیت تعلیلى بدهد،از ان جهت که لا اقتضا است وبراى وجود یا عدم، هیچ حکمى ندارد.
همین نیاز به مرجح(قید) براى امکان، دلیل بوجود امدن وزایش علت است.
فکر می کنم کاربر Mehr جواب قابل تاملی دادند
ملاک احتیاج ممکن، دارا نبودن اقتضای ذاتی وجود- حدوثا و بقاءا -است.
با سلام
درست است هر شیئی برای بقایش نیاز به علت دارد،
به نظر من وقتی شئی به علت رسید به این معنا نیست که بقایش تمام شده بلکه بنا به قانون فیزیک تنها از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند و و علتی دیگر در پیش میگیرد و این یه معنی تکامل است.
در مورد موضوع دوم ان کس که شئی را افرید و علتی بر او نهاد قابل حذف نیست زیرا که علت شی خود افریننده است و اگر حذف شود تمامی علت ها حذف میشود. پس لازم است که وجود داسته باشد.
شاید همان احتیاج ممکن برای بودن، علت پیدایش علیت باشد
خداوندبه عالم وجودنداده واجب الوجودوجودداردوعالم نیزجلوه ای ازوجودواجب الوجوداست وجوداصل است وباقی وماهیات وممکنات فرع هستندوفانی .واقع وجوداست وهویتی جداازوجودقائل شدن به ماهیات وممکنات وعالم به شگردعقل بشری درنحوه مواجه وتفسیرعالم به مددحواس برمی گردد.درصورتی که انچه اصل است وجودواحداست انسانهای وارسته درعالم خدارامی بینندوعالم رانیست میبینندهمه راعلت ووجود میبینند وبرای معلول هویتی جداازعلت قائل نیستند.دررابطه خداوعالم رابطه جلوه ومتجلی حاکم است نه علت ومعلولی .که بافرض نبودن علت بتوانیم ازبودمعلول سخن یگوییم .
موجودجلوه ای ومزتبه ای ازوجودواحداست که وجودش باقی وماهیتش انتزاع عقل .یااگریگوییم انتزاع نیست ووجودداردهویت وموجودیتی مستقل ازواجب الوجورنخواهدداشت
زندگی در این دنیا علتی دارد از نظر من اگه علت وجود دنیا رو بفهمی اخرت میرسد.به قول موریس متلینگ این نقص است چون اگه علت وجود داشته باشد (چون علت از نیاز میاد)یعنی خدا نیازمنده.من حرفشو قبول ندارم.تنها دلیلی که میتونم بگم چرا به این دنیا اومدیم اینه
© تمام حقوق این سایت متعلق به فیلسوفیار می باشد.