متناهی و غیرمتناهی
توان طرح مساله غیرمتناهی از ویژگی های بشر است. او درباره غیر متناهی می اندیشد ولی به روشنی می داند که آنچه در اندیشه دارد محدود و متناهی است. این سخن تنها به حوزه اندیشه محدود نمی شود، بلکه در ساحت خواسته ها نیز صادق است؛ زیرا انسان غیر متناهی را می خواهد و آن را می جوید ولی آنچه به دست می آورد، غیر متناهی نیست. حکمای الهی تقسیمات اولیه وجود را از مسائل هستی شمرده درباره آنها به بحث و بررسی پرداخته اند. در این مسائل است که «وجود» به واجب و ممکن، بالفعل و بالقوه، خارجی و ذهنی تقسیم می گردد. البته با توجه به اصل تشکیک و ذومراتب بودن هستی، وجود اگرچه به خارجی و ذهنی تقسیم می شود، ولی از سوی دیگر عین خارجیت و با آن مساوقت دارد. این سخن در مورد تقسیمات اولیه دیگر مربوط به هستی نیز صادق است.
اکنون اگر تناهی و عدم تناهی را در زمره تقسیمات اولیه به شمار آوریم، میتوانیم ادعا کنیم که هستی در عین اینکه به متناهی و غیرمتناهی قابل تقسیم است با غیر متناهی نیز مساوقت دارد. در سلسله مراتب متفاوت هستی که با غیر متناهی نیز مساوقت دارد هر مرتبه بالاتر، واجد مرتبه پایین تر است ولی هر یک از مراتب پایین تر واجد مرتبه بالاتر از خود نیست؛ به این ترتیب بالاترین مرتبه وجود که رأس هرم هستی شناخته می شود، همه کمالات مراتب زیرین را داراست و بدین جهت از حدود و نقایص آن مبرا و منزه است. تردیدی نمی توان داشت که آنچه همه کمالات وجودی را دارا بوده از حدود و نقایص آنها منزه باشد، غیر متناهی خواهد بود. مساله صرف و بسیط بودن حقیقت هستی نیز می تواند ما را به غیر متناهی بودن آن رهنمون گردد. قاعده مهم و اساسی: بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء و لیس بواحدِ منها ناظر بر این مطلب است.
متن PDF کامل این مقاله برای اعضای «محقق/پژوهشگر» در فیلسوف یار قابل دریافت است.
برچسب:متناهی و غیرمتناهی
نظر بدهید
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید
2 نظر
نمی دونم چرا د رنهال شعرمانده ام * نمی دونم چرا داغ مناجات مانده برگردنم
نمی دانم چرا چشمانم چوشمع میسوزد و من باز مانده درگریه ام
میدونم خواست او نالیدن نبود * چون بداین خلق بالیدن نبود
چونکه احساس ضعیفم کرده اند * از خیال و وهم مرا پرکرده اند
بین طوق عقل برگردنم مانده است * نمی دانم خدا مرا بر ای ساختن کدام دنیا خوانده است
چو پروانه ای پرسوخته ام * اگر جمعیتی جمع کنم خود سوخته ام
همچو هزاران از کوههای هزارمسجد آمدم* همچو پرگار می چرخم و نگاهم مانده در نقطه آمدم
بسیار خوب